بازیگر p14
"وای یعنی قراره بیام منشی رئیس و دوست پسرم بشم؟ این حس خیلی باحاله من خیلی خوشحالم که تورو دارم یونگی!" Rebecca
شاید او توان ابراز احساسات را با زبانش نداشت
اما قلب و ذهنش همیشه برای ربکا فکر میکرد
"من بیشتر دختر فریبنده!" yoongi
ربکا از تعجب کمی مکث کرد
"فریبنده ؟!" Rebecca
"اوهوم،مگه معنی اسمت همین نیست؟!" yoongi
ربکا لبخند زد
"آره!" Rebecca
کمی سکوت کردند
"چرا فریبنده ؟!" yoongi
ربکا شانه ای بالا انداخت
"مادرم این اسم رو دوست داشته!" Rebecca
لب های یونگی سمت لاله گوش ربکا می رور
"از سوپرایز امشب خیلی دیگه مونده عزیزم..." yoongi
باکسی مشکی رنگ را به دستانش میدهد
"اتاق بالا عوض کن و بیا" yoongi
ربکا گیج سری تکان میدهد و با برداشتن جعبه به سمت اتاق بالا راهی میشود
با دیدن لباس زیبای داخل جعبه چشمانش گرد و ناباور قدمی عقب میرود
"من چطوری اینو بپوشم؟ چرا انقدر بازه؟؟!" Rebecca
پوف کلافه ای گفت و تک تک لباس های داخل تنش را بیرون کشید و با لباس داخل جعبه عوض کرد
کش موهایش را باز کرد و با لبخند شیطانی به سمت سالن اصلی رفت
در حالی که پشت یونگی به او بود دستانش را به دو طرف بدنش رساند و آرام به سمت پایین حرکت داد
یونگی از صحبت کردن با تلفن دست کشید ک با چرخیدن به سمت دستان ربکا متعجب گوشی را قطع کرد و به نزدیک ترین جایی که میتوانست رساند و به سمتش حمله برد
ربکا با هیجان جیغ کشید و پا به فرار گذاشت
"اگر بگیرمت دیگه تا ابد توی مشت منی ربکا!" yoongi
میخندیدند و با صدای بلند عشقی که میانشان در حال شکل گرفتن بود را فریاد میزدند
"من نمیزارم تو منو بگیری!" Rebecca
اما دیر شد...
او را گرفته و با فشار دادن دندان هایش در گونه ی ربکا مشاجره را به پایان رساند و برنده این بازی شد
"تو تا ابد مال منی ربکا!" yoongi
لبخندی پر از حرف بر لب آورد
"قول میدی همیشه دوستم داشته باشی؟!" Rebecca
او را بوسید
نه مکان و نه زمان برای بوسیدن این موجود شیرین مهم نبود !
"قسم میخورم،قسم میخورم ربکا!
به کسی که تورو به من رسوند و من رو از یک نواختی نجات داد قسم میخورم بیشتر از وجود هر انسانی دوستت داشته باشم!" yoongi
نگاه های آنها بیش از حد طولانی بود ولی برای انسان های عاشق زمان معنی نداشت...
شاید او توان ابراز احساسات را با زبانش نداشت
اما قلب و ذهنش همیشه برای ربکا فکر میکرد
"من بیشتر دختر فریبنده!" yoongi
ربکا از تعجب کمی مکث کرد
"فریبنده ؟!" Rebecca
"اوهوم،مگه معنی اسمت همین نیست؟!" yoongi
ربکا لبخند زد
"آره!" Rebecca
کمی سکوت کردند
"چرا فریبنده ؟!" yoongi
ربکا شانه ای بالا انداخت
"مادرم این اسم رو دوست داشته!" Rebecca
لب های یونگی سمت لاله گوش ربکا می رور
"از سوپرایز امشب خیلی دیگه مونده عزیزم..." yoongi
باکسی مشکی رنگ را به دستانش میدهد
"اتاق بالا عوض کن و بیا" yoongi
ربکا گیج سری تکان میدهد و با برداشتن جعبه به سمت اتاق بالا راهی میشود
با دیدن لباس زیبای داخل جعبه چشمانش گرد و ناباور قدمی عقب میرود
"من چطوری اینو بپوشم؟ چرا انقدر بازه؟؟!" Rebecca
پوف کلافه ای گفت و تک تک لباس های داخل تنش را بیرون کشید و با لباس داخل جعبه عوض کرد
کش موهایش را باز کرد و با لبخند شیطانی به سمت سالن اصلی رفت
در حالی که پشت یونگی به او بود دستانش را به دو طرف بدنش رساند و آرام به سمت پایین حرکت داد
یونگی از صحبت کردن با تلفن دست کشید ک با چرخیدن به سمت دستان ربکا متعجب گوشی را قطع کرد و به نزدیک ترین جایی که میتوانست رساند و به سمتش حمله برد
ربکا با هیجان جیغ کشید و پا به فرار گذاشت
"اگر بگیرمت دیگه تا ابد توی مشت منی ربکا!" yoongi
میخندیدند و با صدای بلند عشقی که میانشان در حال شکل گرفتن بود را فریاد میزدند
"من نمیزارم تو منو بگیری!" Rebecca
اما دیر شد...
او را گرفته و با فشار دادن دندان هایش در گونه ی ربکا مشاجره را به پایان رساند و برنده این بازی شد
"تو تا ابد مال منی ربکا!" yoongi
لبخندی پر از حرف بر لب آورد
"قول میدی همیشه دوستم داشته باشی؟!" Rebecca
او را بوسید
نه مکان و نه زمان برای بوسیدن این موجود شیرین مهم نبود !
"قسم میخورم،قسم میخورم ربکا!
به کسی که تورو به من رسوند و من رو از یک نواختی نجات داد قسم میخورم بیشتر از وجود هر انسانی دوستت داشته باشم!" yoongi
نگاه های آنها بیش از حد طولانی بود ولی برای انسان های عاشق زمان معنی نداشت...
- ۲۷.۹k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط